قلعه پنارد که به طرز مرموزی رها شده و نفرین جن ها

قلعه معروف قرن دوازدهمی از قبیله Broase به خانه های Mowbray، Despenser و Beauchamp منتقل شد. اما چرا اینقدر مرموز رها شد؟ آیا تپه های شنی پیشروی یا نفرین پریان بود که باعث شد قلعه متروک شود؟

قلعه پنارد پوشیده از رمز و راز و فولکلور است و اطلاعات کمی در مورد ریشه و تاریخ آن وجود دارد. این قلعه ویران شده که در شبه جزیره گوور در ولز جنوبی قرار دارد، موضوع داستان ها و افسانه های بسیاری بوده است، به ویژه داستان "نفرین پریان".

قلعه پنارد که به طرز مرموزی رها شده و نفرین جن ها 1
تصویری از قلعه از شمال شرقی در سال 1741. © در ویکیانبار موجود

ویرانه‌هایی که امروز می‌بینیم، تنها چیزی است که از این قلعه که زمانی بزرگ بود، باقی مانده است، زیرا سوابق تاریخی آن به دلیل آشفتگی‌های سیاسی و حکومت ناآرام بارون‌های آنگلو-نورمن در عصر آن در مه زمان گم شده است.

یک سکونتگاه کوچک در نزدیکی قلعه با یک کلیسای محلی به نام مریم مقدس کامل شد، اما اکنون هیچ نشانی از آن وجود ندارد. تنها بخشی از تک دیوار کلیسا در شرق ویرانه های قلعه باقی مانده است.

این قلعه که مربوط به قرن دوازدهم است، یک سازه بدوی بود. این بنا احتمالاً توسط هنری دو بومونت، اولین ارل وارویک یا هنری دو نیوبرگ، که به او نشان ارباب گوور اعطا شد، ساخته شده است و از دیوارهای دفاعی چوبی با یک کرانه، خندق و یک تالار سنگی بدوی تشکیل شده است.

قلعه پنارد که به طرز مرموزی رها شده و نفرین جن ها 2
قلعه پنارد در شبه جزیره گوور، مشرف به خلیج سه صخره، سوانسی. © Istock/leighcol

دقیقاً مشخص نیست که قلعه پنارد چه زمانی متروک شده است، اما در سال 1400، هیچ کس در قلعه زندگی نمی کرد. هیچ کس دیگری هرگز به آنجا نقل مکان نکرد، به احتمال زیاد به دلیل وضعیت رو به کاهش آن.

قلعه و روستا چه شد؟ طبق اسناد باستانی، پنارد هرگز مورد حمله قرار نگرفت، پس چرا رها شد؟ تنها پاسخ ممکن در تپه های شنی نهفته است که کل منطقه را فرا گرفته و دیوارهای صخره ای نرم قلعه را تخریب کرده و شرایط زندگی را غیرقابل تحمل کرده است. مشخص نیست که چه زمانی پنارد رها شده است، اگرچه کلیسا در سال 1532 دیگر در خدمت نبود.

طبق افسانه، ارباب قلعه یک بار به پریان محلی اجازه رقصیدن در مراسم عروسی خود را رد کرد. مردم کوچک خشمگین طوفان بزرگی به راه انداختند و این سازه را ویران کردند.

مالک یک بارون خشن و شرور بود که همه از او می ترسیدند. قدرت جنگی و شجاعت او در سراسر ولز افسانه ای بود. دشمنان او هرگز جرات نزدیک شدن به قلعه او را ندارند. او وقت خود را در اینجا صرف مشروب خواری و فسق می کرد.

جنگ در پادشاهی در جریان بود، و پادشاه گویند، لرد اسنودونیا، پیامی به بارون فرستاد و از او درخواست کمک کرد. بارون که مشتاق نبرد بود و به اندازه کافی باهوش بود که فرصت سود را درک کند، پیام آور را به پادشاه بازگرداند و درخواست پاداش کرد.

پادشاه ناامید بود. مخالفانش ارتش عظیمی را در شرق جمع می کردند و او می ترسید که سلطنتش به زودی از بین برود. پیام رسان بی درنگ به قلعه بارون بازگشت.

قلعه پنارد که به طرز مرموزی رها شده و نفرین جن ها 3
قلعه پنارد، گوور. © در ویکیانبار موجود

بارون فریاد زد: «خب. «پروردگار و مولای شما چه پیشنهادی دارد تا در این امر جانب او را بگیرم؟» او پاسخ داد: "استاد من به من دستور می دهد که این را به شما بدهم." او طوماری با مهر سلطنتی به بارون داد.

بومونت قلعه را بر روی دماغه ای آهکی ساخته که توسط صخره های شمالی و غربی محافظت می شود. در اصل، این سازه حلقه‌ای بیضی شکل بود که شامل یک خندق و باروهایی در اطراف یک حیاط بود که شامل یک سالن بود. امروزه از این استحکامات اولیه فقط پایه های تالار نمایان است.

بارون در این مبارزه مهم پیروز شد و به قلعه Caernarfon رفت، جایی که جشن های بزرگی برگزار شد. پادشاه همچنان در مورد پاداش دادن به شوالیه شجاع خود مصمم بود. پادشاه تضمین کرد که در صورت پیروزی در نبرد، بارون را با هر چیزی که بخواهد پاداش خواهد داد.

"چه جایزه ای خواهید داشت؟" او از بارون خواست تا خزانه خود را خالی کند. اسمش را بگذار و مال توست.» "شما یک دختر زیبا دارید، آقا. بارون پاسخ داد: او پاداش من خواهد بود.

پادشاه ناراحت شد. این توافقی نبود که او به آن امیدوار بود، اما قبلاً متعهد شده بود. دختر پادشاه زیبا بود اما در عین حال ساده و تاثیرپذیر بود.

برخی ادعا می کردند که دوستانش پریان هستند و او روزهای خود را با آنها سپری می کرد. درخواست بارون او را خوشحال کرد و او راضی به ازدواج با او شد. پادشاه او را با دلی سنگین خداحافظی کرد.

هنگامی که بارون به قلعه پنارد رسید، دستور داد تا جشن بزرگی برگزار شود. جشن ها به سرعت به مشروب خوری در بین مردان و زنان تبدیل شد. بارون، مست و پرشور، شاهزاده خانم را گرفت و به آپارتمان خود آورد و مصمم بود که او را داشته باشد. از قبل بحث برگزاری مراسم عقد نبود. او تسلیم شد، مست و غرق قدرت بارون.

نگهبانان به طور غیرمنتظره ای فریاد زدند. "یک ارتش به پنارد رسیده است." بارون به سمت سنگرها دوید و در آنجا انبوهی از لامپ ها را دید که به سمت قلعه او هجوم می آورند. او شمشیر خود را گرفت و برای مقابله با متجاوزان از در بیرون رفت. همانطور که او از میان مزاحمان هجوم می آورد، به راست و چپ قیچی می کرد و تاب می خورد. در حین مبارزه، شمشیرش سنگین شد و دستانش از شدت تلاش از درد سوختند، تا اینکه دیگر توان مبارزه نداشت. نورها او را احاطه کردند و او به بریدن و خرد کردن ادامه داد.

سرانجام، خسته، به زانو افتاد و به چراغ های چشمک زن که اطرافش می رقصند خیره شد و تصور کرد که درخشش ضعیف بال های غول پیکر را می بیند.

در همان شب کوهی از شن از دریا وزید. این یک ارتش نبود، بلکه گروهی از پریان بود که برای شرکت در جشن عروسی آمده بودند. همانطور که او آنجا ایستاده بود و تماشا می کرد، باد پریان را با خود برد و طوفانی سهمگین به قلعه او حمله کرد. قلعه، بارون و شاهزاده خانم ناپدید شدند.

طبق افسانه ای دیگر، این قلعه توسط یک جادوگر ساخته شده است تا از مرگ در برابر نورمن های مهاجم محافظت کند. گفته می شود که او یک دیو بالدار به نام Gwrach-y-rhibyn را فراخوانی کرده است که اجازه نمی دهد فانی ها شب را در دیوارهای قلعه بگذرانند. افسانه ها از حمله او به هر کسی که سعی می کند در قلعه بخوابد با چنگال ها و دندان های بلند سیاه شده اش می گوید.

قلعه پنارد که به طرز مرموزی رها شده و نفرین جن ها 4
آسمان‌های روان‌گردان دراماتیک فراگیر با نوردهی طولانی بر فراز قلعه پنارد در شبه‌جزیره گوور، سوانسی. © لیکول/ایستوک

داستان بارون، شاهزاده خانم و پریان داستانی است که برای نسل‌ها منتقل شده و افسانه‌ای جذاب است که تخیل را تسخیر می‌کند.

ویرانه‌های قلعه پنارد جایگاه ویژه‌ای در تاریخ ولز دارد و رمز و راز ناپدید شدن بارون و شاهزاده خانم تنها به فتنه‌ها می‌افزاید. اگر فرصتی برای بازدید از ویرانه‌ها داشته باشید، خواهید دید که در زمان به عقب منتقل شده‌اید و در فولکلور غنی و تاریخ باستانی ولز غوطه‌ور خواهید شد.