کودک وحشی مارینا چپمن: دختری بدون نام

مارینا چپمن ، الف کودک وحشی که با میمون بزرگ شده. به گفته مارینا ، وی پس از ربودن توسط یک باند شرور در سن XNUMX سالگی ، سه سال یا بیشتر در جنگل کلمبیا زنده ماند. با این حال ، همیشه در مورد داستان او اختلاف وجود دارد. برخی ادعا می کنند واقعی بوده ، در حالی که برخی معتقدند مارینا در مورد کل داستان خود خیال پردازی کرده است.

داستان عجیب کودک وحشی مارینا چپمن:

کودک وحشی مارینا چاپمن
کودک وحشی مارینا چاپمن

واقعیت یا خیال هرچه بود ، داستان مارینا چاپمن واقعاً جذاب است. یک روز ، در سن 5 سالگی ، مارینا در نزدیکی خانه اش سرگردان بود ، وقتی متوجه شد که دو بزرگسال پشت سر او دست به نقشه می زنند. "من دیدم دستی روی دهانم را پوشانده است - یک دست سیاه و سفید با حنجره ای سفید. بعد فهمیدم دو نفر مرا می برند. در پس زمینه کودکانی وجود داشتند - گریه آنها را می شنیدم. " - مارینا گفت.

زندگی جنگلی مارینا:

پس از آن ، نکته بعدی که مارینا می تواند به یاد بیاورد که آدم ربایان ماشین خود را از میان چوب های عمیق این منطقه رد می کردند جنگل بارانی کلمبیا. و ناگهان ماشین را متوقف کردند و او را داخل چوب انداختند. روزها گذشته بود اما او هیچ انسانی را در جنگل پیدا نکرد و هیچ کس برای نجات او نیامد. او گرسنه بود و شروع به گذراندن حیات وحش در آنجا کرد.

سرانجام ، مارینا خانواده گسترده ای از میمون های کوچک را دید. او کمی به زندگی خود امیدوار شد. گرچه آنها انسان نبودند اما به انسان بسیار نزدیک بودند. این وضعیت برای مارینا مانند موقعیت "چیزی بهتر از هیچ چیز" است.

در آغاز ، او سعی کرد اما مورد توجه آن میمون ها قرار نگرفت. میمون ها به سختی علاقه داشتند با او خانواده بسازند. اما او تمام تلاش خود را در یادگیری همه خصوصیات آنها به کار برد - خوردن توت و ریشه ، موز زدن موز توسط میمون ها ، خوابیدن در چاله های درختان و چهار دست و پا رفتن - و در آخر ، به عضویت خانواده آنها درآمد. او چندین سال با اینها گذراند میمون های کاپوچین و او کاملاً انسانی را که قبلاً یاد گرفته بود از دست داد.

به گفته مارینا ، او یک بار مسمومیت غذایی وحشتناکی با گل مروارید گرفت و به طور جدی قرار بود بمیرد. او از درد می لرزید که یک میمون مسن که حالا پدربزرگ او بود ، او را به سمت آب گل آلود برای نوشیدن سوق داد. او سپس استفراغ کرد و شروع به بهبودی کرد.

بالا رفتن از درختان ، حمل بغل از موز ، نشستن روی شاخه های درختان ، پرتاب موز بر روی یکدیگر - زندگی مارینا پر از سرگرمی با میمون های کاپوچین بود ، اما هرگز کمبود انسان را در زندگی او پر نکرد.

هنگامی که مارینا کودک وحشی به جامعه بشری بازگشت:

یک روز ، او دید که گروهی از شکارچیان در اطراف جنگل پرسه می زنند ، او از صدای اسلحه و قلاب های وحشت زده به وحشت افتاده بود ، اما با این حال ، او نمی خواست فرصت نجات را ترک کند. زیرا در عمق او در زندگی خود همراه انسان را از دست داده بود. او برهنه و چهار دست و پا به سمت شکارچیان حرکت کرد و از او خواسته بود تا او را نجات دهند. آنها این کار را کردند - و این جایی است که ادیسه او چرخش خارق العاده ای به داستان زندگی اش داد.

آنها او را به یک فاحشه خانه فروختند ، جایی که او را گلوریا نامیدند ، مجبور به تمیز کردن و مرتبا کتک زدن. او به گونه ای از آنجا فرار کرد و در کنار دیگر کودکان بی خانمان در خیابان های Cúcuta زندگی کرد ، جایی که توسط دوستان جدیدش به Pony Malta تغییر نام یافت. مارینا با استفاده از مهارتی که از میمون ها آموخته بود ، غذاها و چیزهای مورد نیاز را سرقت می کرد. او پس از سرقت از درختان بالا می رفت و پشت شاخه ها پنهان می شد تا کسی نتواند او را بگیرد.

بعدها ، مارینا خانواده ای را پیدا کرد که پذیرفتند او را بپذیرند و نام او را به Rosalba تغییر داد. اما معلوم شد که آنها جنایتکاران بدنامی بودند و او را به بردگی کشیدند. او دوباره با کمک همسایه ، زنی به نام ماروجا که XNUMX فرزند خودش داشت ، فرار کرد. سرانجام ، ماروجا او را به زندگی با یکی از فرزندان خود در بوگوتا فرستاد. ماروجا به همراه لباس و کفش جدید بلیط هواپیما به او داد.

مارینا می گوید این لباس زیباترین چیزی است که تاکنون دیده است. در سن 14 سالگی ، او توسط ماریا ، دختر Maruja ، به فرزندخواندگی پذیرفته شد ، که به او گفت که اکنون آزاد است ، باید نام خود را انتخاب کند. او خودش را لوز مارینا خواند - بعد یک ملکه زیبایی کلمبیا.

زندگی متاهل مارینا چاپمن:

خانواده فرزند خوانده او در تجارت نساجی به خوبی برای خود عمل کرده بودند و در سال 1977 فرزندان خود را به بردفورد ، که یکی از مراکز صنعت پشم بود ، فرستادند. مارینا به عنوان پرستار بچه آنها را دنبال کرد و بلافاصله بعد از آن او در کلیسا با جان چپمن آشنا شد. پس از مشاهده این همه غیرانسانی ، سوity استفاده و بدبختی ، مارینا عشق پیدا کرد. پس از شش ماه ، در سال 1979 ، آنها ازدواج کردند و مهمترین سفر زندگی خود را آغاز کردند.

کودک وحشی Marina Chapman: دختری بدون نام 1
خانه منتقل شده: مارینا و جان چپمن در روز عروسی خود در سال 1978

مارینا و جان زندگی زناشویی خود را در شهر خواب آلود ویلسدن گذراندند ، جایی که در سال 1980 دختر اولشان جوآنا را داشتند و سه سال بعد دختر دوم را ونسا به دنیا آوردند.

چند سال طول کشید تا مارینا به درستی زبان انسانی و فرهنگ های جامعه را بدست آورد. این قدرت اراده او بود که به او کمک کرد تا از چنین شرایط بدی بازگردد. او بعداً به عنوان آشپز در موزه رسانه ملی قبل از تصمیم برای کار با کودکان کار کرد ، تا حدی برای جبران از دست دادن بسیاری از دوران کودکی خود.

کتاب داستان زندگی خارق العاده مارینا:

در آلرتون ، جایی که اکنون چاپمن ها زندگی می کنند ، همسایگان او تصوری از گذشته او ندارند ، غیر از این که او در روستاهای کلمبیا بزرگ شده است. این دخترش ونسا جیمز ، 28 ساله ، آهنگساز بود که مادرش را ترغیب کرد داستان خود را در یک کتاب ، "دختری بدون نام". اولین بار در سال 2012 منتشر شد.

با این حال ، در بردفورد ، او بیشتر مشهور است زیرا یک بار در یک نمایشگاه محلی برای دوک کنت ، که ظاهراً آن را به عنوان بهترین حالت سابق معرفی کرده است ، کوکی پخت. در واقع ، وی اخیراً تجارت شخصی خود را با نام Marina Latina Food راه اندازی کرده است.

برای زنی که روزگاری برای زنده ماندن مجبور بود با میمون ها در جنگل علوفه کند ، شاید تعجب آور نباشد که غذا چنین اشتیاق زیادی دارد.

Marina The Feral Child: Stolen And Dropped into The Jungle: Marina The Feral Child: Stolen And Dropped into The جنگل: