داستان بلانش مونیه - یک مصیبت حبس طولانی برای 25 سال!

بلانش مونیه ، یک زن جوان فرانسوی زیبا در اواسط قرن نوزدهم که به چیزی تبدیل شد که تصور آن نمی تواند باشد!

بلانش مونیه
© رنکر

بلانش مونیه به دلیل زیبایی ظاهری بسیار مشهور بود و بسیاری از خواستگاران بالقوه ازدواج را به خود جلب کرد. او در سن 25 سالگی می خواست با یک وکیل بزرگتر ازدواج کند که به مذاق مادرش مادام لوئیز مونیه علاقه نداشت. مادر ناسازگار او که از عصیان دخترش عصبانی شده بود ، وی را در یک اتاق کوچک و تاریک در اتاق زیر شیروانی خانه آنها حبس کرد ، جایی که او را به مدت 25 سال در خلوت نگه داشت.

در طول این مدت طولانی ، مادام مونیه و پسرش زندگی روزمره خود را ادامه دادند و وانمود کردند که برای مرگ بلانش عزاداری می کنند. سرانجام ، بلانچ توسط پلیس ، میانسال و در وضعیت لاغری و کثیفی به سختی 25 کیلوگرم (55 پوند) پیدا شد. او در تمام مدت اسارت خود هیچ تابشی از خورشید ندیده بود!

زندگی اولیه بلانش مونیه:

بلانش مونیه
بلانش مونیه قبل از مصیبتش.

مادمازل بلانش مونیه در خیابان 21 بازدید از خیابان Visiting Street در یک محله ثروتمند از پوآتیه فرانسه با برادرش ، مارسل مونیه که فارغ التحصیل دانشکده حقوق بود و والدینش ، امیل مونیه ، رئیس هنرهای محلی بسیار مشهور ، زندگی می کردند تاسیسات ، که در سال 1879 درگذشت ، و مادام لوئیز مونیر.

مونیرز یک خانواده متوسط ​​و متوسط ​​از طبقه متوسط ​​بود که در جامعه بسیار شناخته شده و محبوب بود و از چنان مهربانی برخوردار بودند که حتی جایزه "کمیته کارهای خوب" را که به شهروندانی که "نمایش عالی ترین فضایل. "

اگر بلانش مونیه انتخاب اشتباهی برای شوهر آینده انجام نمی داد ، تاریخ وجود او را ثبت نمی کرد. او شخصی را انتخاب کرد که مادرش کاملاً از او بدش می آمد. در حقیقت ، مادام مونیه از عشق عشقی دخترش چنان بیزار بود که تصمیم گرفت بلانچ را در یک اتاق کوچک حبس کند تا اینکه نظرش عوض شود.

بلانش مونیه
مادام لوئیز مونیر ، مادر بلانش مونیه.

بلانچ حتی پس از 25 سال فرصت داشت تا در مورد زندگی خود در همان اتاق كوچك به تصمیم خود فكر كند ، اما به انتخاب خود باقی ماند. شاید اگر دادستان کل پاریس نبود که سرانجام بلانش را از سلول زندانش آزاد کرد ، حتی اگر او مایل بود این مدت را بیشتر تحمل کند.

بلانش روزگاری یک اجتماع زیبا فرانسوی از یک خانواده قابل احترام بود. او در دوران کودکی ترسو با ناامنی دست و پنجه نرم می کرد. او با مادرش کنار نمی آمد و از بی اشتهایی رنج می برد. در سال 1876 ، هنگامی که 25 ساله بود ، بلانچ بزرگ شده بود و یک زن جوان جذاب بود. او دیوانه وار عاشق یک وکیل مسن تر شده بود که در همان نزدیکی زندگی می کرد و می خواست با او ازدواج کند.

با این حال ، این تصمیم مادر او را ناراضی کرد و او با خواست دخترش مخالفت کرد. خانم مونیه استدلال كرد كه دخترش نمی تواند با یك "وكیل بی پول" ، كه بسیار بزرگتر از بلانش بود ، ازدواج كند و از تمام توان خود برای جلوگیری از چنین ازدواجی استفاده كرد. او سعی کرد نظر بلانچ را تغییر دهد ، تصمیم خود را منع کرد و علیه او نقشه کشید ، اما موفق نشد. زن جوان قصد انجام خواسته های مادرش را نداشت.

سپس بلانش ناگهان از جامعه ناپدید شد. در پاریس ، هیچ یک از دوستانش نمی دانستند او کجاست. مادر و برادرش او را عزادار کردند و به زندگی روزمره خود ادامه دادند. به زودی بلانش فراموش شد و هیچ کس نمی دانست که چه بلایی بر سر او آمده است.

سرنوشت بلانش مونیر:

سالها سپری شده بود ، وکیلی که بلانش دوستش داشت درگذشت و سرنوشت وی تا 23 مه 1901 ، که یک دادستان کل پاریس نامه ناشناس و عجیب و غریب دریافت کرد ، رمز و راز باقی ماند.

"دادستان کل مسیو: من افتخار دارم که یک واقعه فوق العاده جدی را به شما اطلاع دهم. من از اسپینستری صحبت می کنم که در خانه مادام مونیه حبس شده ، نیمه گرسنه است و از بیست و پنج سال گذشته روی یک بستر فرسوده زندگی می کند - در یک کلام ، در کثافت خودش. "

چنین ادعایی برای پلیس تکان دهنده بود. این یک سناریوی هیولا بود و هیچ کس نمی توانست باور کند که خانم مونیه قادر به چنین کار غیرانسانی است. او یک شهروند مورد احترام در پاریس بود ، از یک خانواده اشرافی ، که به دلیل کمکهای سخاوتمندانه اش توسط کمیته کارهای خوب به این شهر اهدا شد.

مأموران برای بازرسی از خانه اعزام شدند و اگرچه در ابتدا ورود به آنها ممنوع بود ، اما آنها مجبور شدند در را باز کنند و وارد آنجا شوند. آنها در خانه جستجو کردند و در طبقه دوم یک اتاق کوچک ، تاریک و بوی بد پیدا کردند. و وقتی آنها پنجره ها را باز كردند ، بلانش مونیه بود.

بلانش مونیه
مادمازل بلانش مونیه: در 23 مه 1901 ، یک کمیسر پلیس در را به زور باز کرد و در یک اتاق تاریک با کرکره کشف کرد که زنی روی تخت در میان آلودگی ها خوابیده است. موجودی خجالتی ، با موهای سیاه فراوان ، برهنگی خود را پنهان می کند.

یا حداقل آنچه از او باقی مانده بود. بلانچ 50 ساله که در غذا و مدفوع پوشیده شده بود ، و اشکالات آن در اطراف تخت و زمین بود ، به سختی 55 پوند وزن داشت. او شبیه انسان نبود.

بلانش که سو the تغذیه داشت ، فاقد نور خورشید بود و به مدت 25 سال از ارتباط اجتماعی خود قطع شده بود ، هنگامی که مأموران او را بیرون آوردند مانند یک حیوان ترسیده به نظر می رسید.

پلیس متحیر و منزجر شده بود. یکی اظهار نظر کرد:

"ما بلافاصله دستور دادیم که پنجره پنجره را باز کنیم. این کار با دشواری زیادی انجام شد ، زیرا پرده های قدیمی تیره رنگ در زیر دوش شدید گرد و غبار افتادند. برای باز کردن کرکره ها ، لازم بود که آنها را از لولای راست خود خارج کنید. به محض ورود نور به اتاق ، متوجه شدیم که در پشت ، روی تخت دراز کشیده و سر و بدن او را با یک پتو کثیف کثیف پوشانده است ، زنی که مادموازل بلانش مونیه شناخته می شود. زن بدبخت کاملاً برهنه روی تشک نی گندیده دراز کشیده بود. در اطراف او نوعی پوسته تشکیل شده از فضولات ، قطعات گوشت ، سبزیجات ، ماهی و نان فاسد ایجاد شده است. ما همچنین پوسته صدف و اشکال را دیدیم که از تخت مادموازل مونیر عبور می کردند. هوا به قدری غیر قابل تنفس بود ، بوی مطبوع اتاق به حدی درجه دار بود که ادامه کار برای تحقیقات غیرممکن بود برای ما غیرممکن باشد. "

در مقاله ای در نیویورک تایمز که در 9 ژوئن 1901 منتشر شد ، آمده است:

"زمان می گذشت ، و بلانچ دیگر جوان نبود. وكیل مورد علاقه او در سال 1885 درگذشت. در تمام آن مدت دختر در اتاق تنها بود و با قراضه از سفره مادر تغذیه می شد - وقتی كلی غذا می گرفت. تنها همراه او موشهایی بودند که برای خوردن پوسته های سختی که او روی زمین انداخته بودند جمع شدند. هیچ اشعه ای از نور به سیاه چال او نفوذ نکرده و آنچه را که متحمل شده است تنها می توان حدس زد. "

اکنون ، همه در شهر (یا شاید کشور) شوکه شده اند زیرا مادام مونیه راهی دیگر را در پیش گرفت تا اطمینان حاصل کند که دخترش هرگز ازدواج نامردی نمی کند و نام خانوادگی خانواده خود را لکه دار می کند.

زندان بلانش مونیه:

یک روز عصر ، با کمک پسرش ، مادام لوئیز ، عزم راسخ برای جلوگیری از عروسی ، بلانچ را به اتاق فوقانی اتاق زیر شیروانی فریب داد و سپس او را قفل کرد و فقط قول داد که وقتی قسم می خورد رابطه را قطع کند ، او را آزاد خواهد کرد.

و توسط golly ، او این کار را انجام داد! ظاهراً بلانچ ، حداقل در ابتدا ، مصمم بود كه به اراده مادرش غافل نشود و در آن اتاق ساكت ، دربسته و بدون آفتاب ساكت ماند. اما ، پس از مدتی ، همسایگان از شنیدن التماس بلانچ برای آزادی یادآوری می كردند كه حبس وی مجازات ناعادلانه ای است و خواستار رحمت است.

با این حال ، از آنجا که او سوگند یاد نمی کرد که از یک عشق واقعی خود دست بکشد ، مادام در را باز نمی کند. و او برای 25 سال آینده آن را باز نمی کند! حتی پس از فوت وکیل در سال 1885 ، مادام مونیر دخترش را در اتاق زیر شیروانی محبوس کرد. آنها به او غذا و آب می دادند ، اما آن چیزی که یک خانم جوان واقعاً به آن نیاز ندارد.

دستگیری ، دادرسی و حکم:

در حالی که مأموران در اتاق زیر شیروانی به سرعت پتویی را به دور زن ضعیف بلانچ پیچیدند و او را به بیمارستان پاریس رساندند ، دیگران در حال جستجوی بقیه خانه بودند و با مادام مونیه که در اتاق نشیمن نشسته بود و مارسل در دفتر کار او روبرو شدند. هر دو برای بازجویی منتقل و بلافاصله دستگیر شدند.

مادام بلافاصله دستگیر شد اما تنها پس از 15 روز بر اثر سکته قلبی در زندان درگذشت. او قبل از مرگش به رفتار غیرانسانی با دخترش اعتراف کرد ، آخرین سخنانش "آه ، بلانچ بیچاره من!"

برادر بلانش ، مارسل ، که به جرم همدستی مادرش در عمل ظالمانه زندان خواهرش متهم شده بود ، اکنون باید به تنهایی محاکمه شود. او ابتدا به 15 ماه زندان محکوم شد ، اما بعداً آزاد شد زیرا هرگز حرکت خواهرش را از نظر جسمی محدود نکرد. وی حتی اظهار داشت که بلانچ ذهن خود را از دست داده است و هیچ وقت نمی توانست از آن اتاق فرار کند. این انتخاب او این بود که حرکت نکند ، نه اینکه اجازه نداشته باشد آنجا را ترک کند.

زندگی بعدی بلانش مونیه:

در مورد بلانش ، او در یک بیمارستان روانپزشکی بستری شد. او هرگز به جامعه برنگشت. وی تا سال 1913 زندگی کرد و در یک آسایشگاه در بوئیس درگذشت.

بلانش مونیه
بلانش مونیه تحت مراقبت بیمارستان است.

در بیمارستان ، بلانش را شستند و لباس پوشید و یک اتاق به او دادند. در طی یک دوره زمانی ، او اضافه وزن و توانایی نشستن در اتاق را با کشیدن پنجره ها باز کرد ، اما دیگر هرگز ادعا نکرد که عقل خود را حفظ کند. وی 1913 سال پس از نجات در سال 12 در یک بیمارستان روانپزشکی درگذشت.

چه کسی پشت این نامه ناشناس بود؟

هویت شخصی که نامه را قلم زده است ، که در نهایت بلانچ را از زندان آزاد کرد ، هرگز روشن نشده است. برخی نظریه پردازی کرده اند که این برادر او ، مارسل بود که نامه را به مقامات فرستاد و نه به دلایل کاملاً درست.

داستان بلانش مونیه - یک مصیبت حبس طولانی برای 25 سال! 1
نامه ناشناس که به نجات بلانچ مونیر از زندان کمک کرد.

گفته می شود که مارسل می دانسته مادر آنها در حال ضعف است و عمر زیادی نخواهد داشت بنابراین فهمید كه راز كثیف كوچك اتاق زیر شیروانی را برای او باقی خواهد گذاشت. بنابراین ، برای خلاص شدن از شر خواهر مجنونش ، تصمیم گرفت که به نوعی خانواده راز را بیرون بکشد. با گذشت سالها ، این یک جنایت کاملا واقعی شد.

او وكیل بود و روزنه عدالت را به خوبی می دانست. با افشای حقیقت زیر مراقبت مادرش ، او قادر خواهد بود در تمام اوضاع نابسامانی ادعای بی گناهی کند و زندگی خود را ادامه دهد بدون اینکه بار دیگری بر دوش او باشد. و آن دقیقا چیزی است که اتفاق افتاده است.

اگر واقعیت داشت ، غم انگیزترین قسمت این ماجرا این است که حتی یک نفر نبوده است که واقعاً به فکر بلانچ باشد ، و همچنین از خود می پرسد که چگونه می توان چنین بلای جانانه ای راجع به بلانچ رخ داد در حالی که معشوق خودش وکیل بود!

افراد بدبین کمتر معتقدند که یک خدمتکار خانه آن را به دوست پسر جدیدی که می توانست کمتر به مونیه بزرگ و قدرتمند اهمیت بدهد، درز کرد و او نامه را نوشت، آن را برای مقامات فرستاد و اجازه داد که چیپس ها در جایی که می توانند فرود بیایند.

کلمات نهایی:

دیوانه وار عجیب است که فکر کنیم یک مادر می تواند این همه تلاش کند تا زندگی دخترش را از بین ببرد و سالها او را دربند نگه دارد. همچنین باورنکردنی است که هیچ کس به رغم درخواست زیاد بلانچ برای کمک به او نجات پیدا نکرد. زندگی او با انکار داشتن در کنار مردی که او می خواست ، به طرز غیرقابل تصوری تراژیک تبدیل شد. چه داستانی دلخراش و هولناک!